
ایجاد شرایط لازم برای تحقق بخشیدن اصل پنجاهم قانون اساسي جمهوری اسلامی ايران که در آن حفاظت محيط زيست كه نسل امروز و نسل هاي بعد بايد در آن حيات رو به رشدي داشته باشند، وظيفه عمومي تلقي مي گردد .از اين رو فعاليت هاي اقتصادي و غير اقتصادی كه با آلودگي محيط زيست يا تخريب غير قابل جبران آن ملازمه پيدا كند ممنوع است .mahram.zavarei@yahoo.com
از وسطاش شروع می کنم:خیلی سخت بود،سر آخر به عنوان همیار محیط بان راهی منطقه برای گشت زنی شدیم و از فرصت استفاده کردیم و وسایل عکاسی را برداشتیم تا شاید بتوانیم از پلنگ ماده عکسی بگیریم.قرار شد با جیپ سید بریم.بالاخره بعد از جمع و جور کردن وسایل حرکت کردیم.از همان ابتدای کار بد آوردن شروع شد؛بعد از رسیدن به علی آباد،رضا متوجه شد که دینام ماشین زیاد شارژ میکنه .روزه روزش شارژ نمی کرد حالا زیاد شارز میکرد .با بدبختی زیاد یک تعمیرکار پیدا کردیم و بعد از 2 ساعت ماشین درست شد.با خوشحالی راه افتادیم ،شاد و خوشحال از اینکه داریم به -پارک ملی گلستان ذخیره گاه زیست کره –می رویم(آقای امیری خوب بود!) با سرعت هرچه تمامتر حرکت می کردیم تا جایی که هیچ تراکتوری نمی تونست از ما سبقت بگیره.
تازه به لق لق ماشین عادت کرده بودیم که سید گفت بنزین 20لیتری عقب ماشین رو بریزیم داخل باک و پمپ بنزین میرزابایلو دوباره همه رو پر کنیم ،پیاده شدیم و بنزین رو داخل باک ریختیم ولی ریختن همان و تر تر کردن ماشین همان.خاموش شد.ای بابا چی شد؟بعد از برسی های صورت گرفته توسط کارشناس فنی ایران خودرو (رضا) متوجه شدیم که داخل بنزین آب رفته و داخل کاربرات ماشین آب رفته. اول نفهمیدم چی شده که یک دفعه صدای رضا در اومد((سید خدا لعنتت کنه ،چی شده،مگه نگفتم موقع آب ریختن روی ماشین، در 20لیتری رو با پلاستیک بپوشان،یادم رفت ،یادت رفت ها،حالا بیا بنزین رو با دهن مبارک بکش))به ناچار تمام بنزین داخل باک رو با شیشه ی یک و نیم لیتری کشیدیم و آب رو از اون جدا کرده و در حین کار زیر لب به روح سید صلوات می فرستادیم!هوا هم سردبود.بالاخره حدود ساعت 3 رسیدیم به سر محیط بانی میرزا بایلو و از آنجا با هماهنگی که از قبل با آقای آگاهی سر محیط بان منطقه،انجام شده بود راهی دره ی آلمه شدیم.آگاهی میگفت :ماشین ما نتوست زیاد جلو بره چون خیلی برف زیاده،من هم با غرور گفتم ماشین رو آتیش میزنم اگه نره!هی هی کاشکی لال می شدم.
اول دشت پر بود از آهو،بچه های پاسگاه براشون علوفه ریخته بودن،ما هم چند فریم عکس گرفتیم و دوباره راهی شدیم.همینطور که جلوتر می رفتیم ،زمین یخ زده تر می شد و حجم برف هم به مراتب زیاد.رد پای حیوانات زیادی روی برف بود که رد پای یک پلنگ به ما چشمک زد و با گذاشتن یک موبایل به عنوان شاخص کنار آن ،ازش عکس گرفتیم.چند متر جلوتر به یک گله ی بزرگ از قوچ و میش اوریال برخورد کردیم که مثل فنر از صخره ها بالا رفتن و غیب شدن.زیاد خودمون رو معطل قوچ ها نکردیم چون برای کار دیگه ای اومده بودیم!همینکه به برف رسیدیم به سید گفتیم :تو کمکه ،سید گفت بچه ای،رفتیم ،رفتیم ،رفتیم،ماشین گیر کرد،بده 2،دادم ،بده 3،نمی شه ،کمک رو سنگین کن ،باشه .................نشد .پیاده شدیم زنجیر بزنیم.وقتی سید زنجیر ها رو آورد دیدیم که زنجیر ها رو اشتباه آوردیم.وای چه کار کنیم.برف هم زیاد بود .
باد هم همینطور به سر و کله ی ما می کوبید.آقا هر کار کردیم نشد.رضا گفت جک بزنیم،زدیم و ماشین اومد بالا،دیدم که یکی از زنجیرها ضامن پشت لاستیک نداره.به رضا گفتم میشه درستش کرد ،گفت:فکر کنم باید تا آلمه باید سینه بزنیم چون زنجیر نداریم!! به هر بدبختی که بود چرخ های عقب رو زنجیر زدیم؛در حالی که تمام لباس ها و پوشاک مون روی بار بند بود.هوا سرد بود . و باد به سردی هوا اضافه میکرد.از این ور هم یاد حرف خودم به آگاهی افتادم که گفتم :اگه نره ماشین رو آتیش میدم حالا با چه رویی برگردیم .همه با هم کل کل میکردیم.رضا به سید گیر میداد،من به مهدی و....خلاصه گفتیم سید خالی بره بلکم که سبک بشه و راه بیفته.رفت هورا،100متر جلوتر ایستاد،زنجیر سمت راست پاره شد.دوباره جک زدن ، سردی هوا، برف و صلوات به روح سید!راه افتاد و ایندفعه رفت و ما هم از پشت حول می دادیمش .سید تا خود پاسگاه آلمه رفت و ماهم از سرما تا خود پاسگاه دویدیم.از سرما ریه هامون یخ زده بود،به حدی که بعد از رسیدن به پاسگاه هممون سریع رفتیم روی بخاری و تند تند نفس کشیدیم.از بس که دیر کرده بودیم بچه های سر محیط بانی نگران شده بودن و با رسیدن ما با بیسیم به اونها خبر دادن تا از نگرانی در بیان.مهدی و حسین(محیط بانان اونجا)با دادن چای گرم ،حال ما رو سره جا آوردن و مهدی بخاری مهمانسرا رو برای ما روشن کرد.تا ساعت 10داخل پاسگاه با بچه های محیط بان از هر دری صحبت میکردیم و شام رو هم با هم خوردیم.بعد از اون رفتیم داخل مهمانسرا تا جای خوابمون رو درست کنیم.رضا گفت بهتره باطری ماشین رو در بیاریم تا خالی نکنه ،ولی بعد از اینکه بیرون رفتیم بهتر دیدیم علاوه بر باطری ،آب رادیات و روغن ماشین رو هم خالی کنیم.بالاخره خوابیدیم،تخت.
فردا صبح زود راهی شدیم.هوا برفی بود و مه کمی داشت وباد شدیدی هم می وزید.چهار نفری از مسیر، راه زرشکی، راهی منطقه ی سولگرد شدیم ،چون احتمال دیدن پلنگ در این فصل اونجا زیاد بود.از بس که ابری بود هیچی دیده نمی شد پس بنابراین دوربین ها رو داخل کوله ها گذاشتیم.برای خواب یک جای مناسب و پشت به باد پیدا کردیم و چادر زدیم و تور استتار رو هم روی اون کشیدیم.باد شدید بود و روی موهای پشت قوچ ها لایه ای از یخ بود که منظره ی جالبی رو درست کرده بود .تمام غذا ها مون آماده بود و برای اینکه حیوانات متوجه ما نشوند،اصلا آتشی روشن نکردیم حتی کپسول گاز!تا صبح لرزیدیم.هرچند یک بار برفک های روی سقف چادر و برف های روی چادر را تکون میدادیم.به راحتی می شد متوجه ی حیوانات کنار چادر شد ولی از پلنگ خبری نبود ،چون غرغری در کار نبود.چند روز به همین منوال گذشت .آفتاب شد،ابری شد ،تگرگ اومد ،بارون اومد ،شغال اومد،روباه اومد، گرگ اومد،قوچ و میش اومد ،یار من نیومد وای وای وای ....ای با با اشتباه شد ببخشید.از پلنگ خبری نشد که نشد.تمام وسایلمون یخ زده بود.خیار ، پرتقال ،کنسروها همه یخ زده بودن.بدتر از همه این بود که نمی تونستیم چای بخوریم.نشد اقا نشد .گفتیم بریم بهار با هم دسته جمعی بیایم سولگرددددد . برگشتیم پاسگاه آلمه البته نه دست از پا درازتر، چون از حیوانات دیگه ای عکس گرفتیم ولی نتونستیم کاری رو که می خواستیم انجام بدیم.شب با بچه ها یک ماکارونی گرم درست کردیم وتند تند چای خوردیم و چای خوردیم ،آخ جون پرتقال یخ نزده ،هورا سیب نرم.
کجای کارین فکر کردین تموم شد ،هه تازه شروع شد:
صبح زود رضا با سید کار های ماشین رو انجام دادن و استارت زدن.روشن نشد استارت می خورد ولی روشن نشد.کارشناس فنی ما کارشو خوب بلد بود روشنش کرد.در همین حین یک پرنده ی خوشکل اومد و داشت خورده نون ها رو می خورد و بچه ها داشتن عکس می گرفتن.یک دفعه رضا داد زد که بیاین ماشین جوش آورده.پسسسس، بادمون خوابید .چی شده ،چی نشده کلاغه خبر داد سید موقع خالی کردن آب رادیات ،استارت نزده و داخل لوله ها آب مونده ،یخ زده و لاجرم ماشین جوش آورد.خدایا خداوندا توی این بر بیابان چه کار کنیم .باز هم صلوات دسته جمعی به روح سید(خوانند ی عزیز شما هم بفرستین) رضا با بدبختی هرچه تمامتر تونست به این مهم دست پیدا کند و ماشین رو روشن کرد.این کارها حدودا تا ساعت 7شب ادامه داشت.
قرار بر این شد که تا صبح هر دونفر باهم بروند و ماشین رو هر 2ساعت استارت بزنند.اول بچه ها گفتن نمی خواد ولی رضا گفت بیایم داخل یک قوطی آب بریزیم و ببینیم چه قدر طول می کشه تا یخ بزنه ،اصلا طول نکشید،سه سوت یخ زد .متفق القول با هم به این نتیجه رسیدیم که ماشین باید استارت بخورد.سر استارت زدن در نیمه شب فیلم داشتیم.من و رضا چند باری استارت زدیم.پیاده شدن و بیرون رفتن از ماشین هم فیلمی داشت.اول تمام لباس هامون رو می پوشیدیم.تمام صورت و دست ها رو می پوشاندیم،با پرژکتور اول دور و بر رو نگاه می کردیم تا حیوان نباشه بعد عملیات استارت زدن شروع میشد.اون دوتای دیگه تا نوبتشون می شد خودشون رو به خواب میزدن.البته یک دو باری استارت زدن.از همه نگرانتر سید بود!!!!صبح شد و با بچه های پاسگاه خداحافظی کردیم و به سمت دشت میرزابایلو حرکت کردیم.بچه ها خیلی از مهدی خوششون اومده بود تا جایی که از ما خواستن یک چند روزی پیششون بمونه.!موقع رفتن فهمیدیم که ماشین داره 2 کار میکنه.بعد از رسیدن به پمپ بنزین میرزابایلو،2 تا شمع دانه ای 5000تومان خریدیم.!!سرتون رو درد نیارم رسیدیم گرگان و تموم شد.همین،دیگه با جیپ نمیریم.تازشم 150هزارتومن جریمه شدیم .تازه شانس آوردیم مصرف ماشین کم بود همش 145لیتر بنزین مصرف کرد!
موضوعات مرتبط: گشت زنی در پارک ملی گلستان
برچسبها: پارک ملی گلستان
برای ورود به کانال کلیک کنید / تمامی حقوق مربوط به سایت www.pallas.irمی باشد